فقط واسه گپ زدن با فندقم

به تاریخ ۱۴ امرداد ۹۷

سلام فندق کوچولوی مامان

سلام عزیزدلمممممم.واااای که نمیدونی چقدر دلم تنگ شده بود که باهات حرف بزنم.

ببخشید که یکم دیر اومدم واست بگم از اتفاقایی که الان نمیبینیشون اما توی همممممشون هستی و احساست میکنم

مهم هم همین حضورته دلبرکم

راستش مامان سه چهار روزیه که چشم ها و سرش درد میکنه.رفتم پیش دکتر گفت یا استامینوفن سبک بخور بهتر نشدی برو چشم پزشک.

ولی من که کلا بخاطر فندقم لب به دارو نمیزنم ولی گزینه چشم پزشک و خوردن آب بیشتر توی این روزهای گرم را نباید فراموش کنیم جفتمون 👧👶

امروز یکشنبه ایت و زن عمو زهرا دعوتی داره و منم دعوت کردن چون بابایی نیست من شاید برم شاید نرم.چون عمه ملیحه اینها هم جگعه از تهران رسیدن و عمو حسین هم دعوته و مامانی و باباحاجی.

چهارشنبه با مادرجوت رفتیم پیش دکتر جدیدی که میخواستم برم.باهاش راحت تر بودم.مطبش کوچیکتر بود ولی آرامش بیشتری از دکتر قبلیم داشت شما هم بالتبع آرامشت بیشتر بود😇

اول از همه هم خانوم های باردار را راه انداخت تازه اونجا حالت تهوعم هم خیلی کمتر بود چون ولوله و سروصدا کمتر بود.

بگو چی شد...رفتم داخل دراز کشیدم و ماما میخواست صدای قلب فندقمو گوش بده کللللی دنبالت گشت تا پیداش کرد و دوباره صدای قلب کوچولوتو شنیدم فندقم.چقدر تند میزد چیکار میکنی اون تو مامانی؟فوتبال بازی میکنی.دلم دوباره زنده شد.خدای مهربونم ممنونتم با تک تک سلول هام.مراقب فندق کوچولو پر تحرکمم باش😄🙏

بعد از اینکه سوالامو پرسیدمو وقت سونو غربالگری دومتو گرفتم با مادرجون اومدیم بیرون و اسنپ گرفتیم و تو راه بابایی را هم که تازه از سر کار رسیده بود سوار کردیمو رفتیم خونه مادرجون.

پنج شنبه هم عصر هم ۷تایی یعنی ما ۶تا و شما فندق کوچولو👧👦+👨👩+👧👦+👶 رفتیم سینما فیلم هزارپا و کلی خندیدیم

جمعه هم از ظهر تاشب خونه باباحاجی بودیم چون عمه اومده بود.زن عموها هم بودن و رفتیم پارک.شام سرخ کردنی درست کردن البته کوکو تره بود ولی مامان حالش بد شد و سریع اومدیم بیرون و رفتیم سمت خونه مادرجون.

اینم یه خلاصه از اتفاقای این چند روز واسه فندق مامان.

خدا پشت و پناه فندق مامان و همه کوچولوهای اومده و تو راهی باشه به دعای خود همین کوچولوها.

الهی آمین

لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم

فعلا فندق توچولوی من👶❤