یه حس جدید
به وقت ۲۷ امرداد ۹۷ در موقعیت داخل ماشین و نشسته منتظر بابایی محمد که رفته کارای اداریشو انجام بده و امروز پیشمونه و به اتفاق جدید رفتن زن عمو الهام به بیمارستان برای به دنیا اومدن نازنین کوچولو
سلام فندق کوچولوی خودم سلام عزیزدلم.سلام خوردنی ترین آجیل دنیاااااا😘😙😍😗
تو این مدت که نیومدم هم تنبلی کردم و هم یکم سردردهام زیاد شده بود و نمیتونستم زیاد تو گوشی باشم.یکم از این چندروز بگم.
از اون هفته و من گلدوزیتو تموم کردم که خیلی دوسش دارم چون با عشق واست دوختم نفس طلای مامان.انشاالله تو هم دوسش داشته باشی.
کتاب جدید شروع کردم که اسمشو ترجیح میدم ننویسم ولی جملات جالبی داره.صحبت یه مامان با نی نی تو شکمشه.
الان حالت تهوع هام خیلی بهتر شده خداروشکر و بیشتر میتونم غذا بخورم تا شما هم لذت ببری و جون بگیری نفس مامان.یک کیلو بیشتر شدم😉😘😍
راستی یه خبر خیییییلی خوب که میخواستم بدم این بود که من سه روزه که حرکت هاتو احساس میکنم مثل یه قلقلک زیر شکمم.یه جوری میشم😅رفتم تو نت خوندم دیدم از همین هفته شما کم کم حرکاتتو شروع میکنی.هرچی هم که میخورم بعدش قلقلک ها بیشتر میشه😋😌
راستی جیگر مامان، دو هفته پیش با مادر جون و بابایی رفتیم بیرون و واسه کوسن هات که مادرجون دوخته بود الیاف خریدیم و تمومش کرد مادرجون.بانمک شدن😉.یه کتاب اسم هم خریدیم واسه اینکه ببینیم ما اسم شما را چی بزاریم خب فننندق جونی مامان.❤🌰
الان که دارم مینویسم هم چون صبح رفتم آزمایش و فکر میکردم باید ناشتا باشم و هیچی نخوردم و نیم ساعت پیش یه کیک خوردم لذا شما الان دوباره داری قلقلکم میدی😁😄😉
راستی دیروز با ریحانه یگانه زن عمو الهام عمو حسین و مصطفی و بابایی رفتیم سینما اطلس و ما تنگه ابوقریب و دیدیم و دستم توی سینما روت بود و کللللی احساست کردم.قلقلک هاتو.حال خوبی بود که جواب گرمای دستم را میدادی.😌🙏