دلم میخواست بهت بگم که ...

به وقت ۱۱ ۶ ۹۷

سلام عزیزدل مامان خوبی فندق خوشگل و کوچولو مامان.این روزها بزرگتر شدنت را بیشتر احساس میکنم و میبینم که از داخل داری شکم مامانو میکشی.هفته دیگه انشاالله میام که دوباره روی ماهتو ببینم نفس مامان واسه دومین غربالگریت.آزمایش هاتو دوهفته پیش بردم پیش دکتر و گفت که خوبی ولی فقط بهم آهن داد.هفته گذشته کلاس یوگا و تئوری تشکیل نشد ولی دیروز تئوری تشکیل شد و رفتم.

داری تو شکمم کم کم بزرگ میشی عزیزکم.بیشتر احساست میکنم.حالت تهوع هام خیلی کمتر شده اما همچنان هست.

راستی واست بگم که بابایی کلی آخرهفته پیش گل کاشت و غذاهای کم چرب درست کرد واسمون و کلی آشپزی کرد.کوکو سبزی و یخنی و مرغ ربی درست کرد که همممش عالی بود و جفتمون را اذیت نکرد ملوسکم.

احساس کردم دوست داشتی چون حالم بهم نخورد بعد خوردنشون و به خودمم کلی چسبید.

دو شب پیش نشستیم از توی کتاب اسامی اسم های قشنگ پیدا کردیم و تا حرف ظ جلو رفتیم.البته من کم و بیش بین چندتا اسم انتخابمه ولی میگم بازم نگاه کنم شاید خوشم اومد.

پنج شنبه که عید غدیر بود بابایی مادرجون و آقاجون راهم دعوت کرد و بخاطر تشکر از اینکه من و شما بیشتر وقت ها اونجاییم یخنی درست کرد با ته دیگ زعفرونی که انصافا خوشمزه بود.

راستی تابلو های گلدوزی ات راهم که یکی را ۱۶سال پیش البته بدون اینکه واسه شما بدوزم😉 و یکی را تو همین روزهای پر تنش و حالت تهوع واست دوختم راهم گرفتیم خیلی ملوس شدن.انشاالله افتتاحشون میکنم

خاله ساراهم دو روز آخر هفته با دایی مهدی رفتن واسه اولین بار روستای دایی مهدی اینا عروسی که خوش گذشته بود.

دیروز واسه اولین بار بعد ۴ماه سبزی پلو با میگو خوردم که خیلی چسبید.مادرجون واسمون درست کرد که فقط جای بابایی خالی بود دایی مهدی و خاله ساراهم بون با آقا جون.

دیروز هم بابایی به استاد مامان زنگ زدو گفت توراهی داریم تا سخت نگیره اونم گفته بود این ترم مرخصی بگیرم که جوجه یعنی شما از استرس من واسه پایان نامه تاثیر منفی نگیری حالا هنوز نمیدونم چه کنم.دعا کن واسه مامانی فندقکم.

دیروز خاله هم بهم گفت که خیلی تپل تر شدم😊😉

دوستت دارم نفس مامان.

هروقت میگم غلغلکم دادی همه دلشون آب میشه و ذوق میکنن.

مراقب خودت باش

خدا هوای همه چیمونو داره 🙏

دوستت داریم❤عاشقتیم نفس ملم❤

لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم