روزهای خاص پیدایش تو

اولین صدای حضورت را شنیدم

فندق کوچولوی من،امروز میخوام خاطره مربوط به ۲ مرداد ۹۷ را واست بنویسم. گاهی شاید بخاطر اینکه خاطره روزهای گذشته راهم اینجا داشته باشم بیام و با عنوان #یاد_گذشته از روزهای قبل تر از شروع این وبلاگ بگم. #یاد_گذشته خب حالا خاطره دوم مرداد: از صبح واسه اینکه قرار بود عصر همراه بابایی محمد بیایم و صدای قلبتو بدون هیچ واسطه ای بشنویم و روی ماهتو ببینم کلی هیجان داشتم و استرس هرچی نزدیکتر میشدیم بیشتر حال و هوام هیجانی تر میشد قرار بود ۶.۳۰ عصر توی مطب سونو گرافی باشیم و یکم معطل بشیم بابایی محمد هم به عشق دیدنت و واسه همراهی مامان اومد. خیلی بابایی مهربونی داری فندقم این روزا این همه راه را میاد و میره تا هوای مامان و شما را داشته باشه. خلاص...
8 مرداد 1397

بردن آزمایش ها پیش کدوم دکتر😊

سلام فندق مامان عصر خوشگل تابستونیت بخیر. اتفاقا الان از تو حیاط مادرجون اینا اومدم تو خونه و روی تخت دراز کشیدم و داشتم به مادرجون میگفتم همه درختامون میوه دارن ولی من فقط جرات میکنم طعمشونو تو ذهنم تصور کنم و میترسم بخورمشون😅(با کلی احتیاط دیروز دوتا انجیر خوردم فقط واسه خاطر شما🌰😊) ازصبح هم واسه خودم با مادرجون سرگرمی درست کردیم و من یکم دیگه از گلدوزیتو انجام دادم و مادرجون هم که قلاب بافیشو مثل همیشه میکرد.خداروشکر امروز خوب بودم فقط گهگاه یکم سردرد میشم که بخاطر کم آب خوردنمه😓 امروز جواب آزمایش ها هم توسط آقاجون رسید دستمونو انشاالله دیگه باید بریم پیش دکتر. حالا هم فردا وقت دکتر گرفتم ساعت ۱۱.۳۰صبح  و هم پس فردا ساعت ۴.۳۰عصرهر...
8 مرداد 1397