اولین صدای حضورت را شنیدم
فندق کوچولوی من،امروز میخوام خاطره مربوط به ۲ مرداد ۹۷ را واست بنویسم. گاهی شاید بخاطر اینکه خاطره روزهای گذشته راهم اینجا داشته باشم بیام و با عنوان #یاد_گذشته از روزهای قبل تر از شروع این وبلاگ بگم. #یاد_گذشته خب حالا خاطره دوم مرداد: از صبح واسه اینکه قرار بود عصر همراه بابایی محمد بیایم و صدای قلبتو بدون هیچ واسطه ای بشنویم و روی ماهتو ببینم کلی هیجان داشتم و استرس هرچی نزدیکتر میشدیم بیشتر حال و هوام هیجانی تر میشد قرار بود ۶.۳۰ عصر توی مطب سونو گرافی باشیم و یکم معطل بشیم بابایی محمد هم به عشق دیدنت و واسه همراهی مامان اومد. خیلی بابایی مهربونی داری فندقم این روزا این همه راه را میاد و میره تا هوای مامان و شما را داشته باشه. خلاص...
نویسنده :
سمیرا
17:58