روزهای خاص پیدایش تو

اولین صدای حضورت را شنیدم

1397/5/8 17:58
نویسنده : سمیرا
397 بازدید
اشتراک گذاری
فندق کوچولوی من،امروز میخوام خاطره مربوط به ۲ مرداد ۹۷ را واست بنویسم.
گاهی شاید بخاطر اینکه خاطره روزهای گذشته راهم اینجا داشته باشم بیام و با عنوان #یاد_گذشته از روزهای قبل تر از شروع این وبلاگ بگم.

#یاد_گذشته
خب حالا خاطره دوم مرداد:
از صبح واسه اینکه قرار بود عصر همراه بابایی محمد بیایم و صدای قلبتو بدون هیچ واسطه ای بشنویم و روی ماهتو ببینم کلی هیجان داشتم و استرس

هرچی نزدیکتر میشدیم بیشتر حال و هوام هیجانی تر میشد

قرار بود ۶.۳۰ عصر توی مطب سونو گرافی باشیم و یکم معطل بشیم

بابایی محمد هم به عشق دیدنت و واسه همراهی مامان اومد.

خیلی بابایی مهربونی داری فندقم

این روزا این همه راه را میاد و میره تا هوای مامان و شما را داشته باشه.

خلاصه که وقتی رسیدیم مطب دکتر عطار منتظر موندیم تا نوبتمون بشه و من کلی ذوق داشتم که چون دکتر آقاست میزان بابایی هم بیاد داخل ولی نزاشتن و بابایی هم کلی دمق شد

ولی بهش گفتم انشاالله یه بار سونو میریم یه جایی که بزارن بیای

خلاصه وقتی بعد کلی آب خوردن و حدود ۲ساعت و نیم نوبتم شد و رفتم داخل دائم صلوات میفرستادم و نذر میکردم که وقتی رفتم خوابیدم و دکتر واسه اولین بار دیدارمون را شکل داد جز سلامتیت چیزی بهم نگه.خیلی نگران بودم و بیشتر هیجان داشتم.

نوبتم شد و دراز کشیدم و دکتر هم یکم با بیمار قبلی حرف زد و بعد هم رفت واسه خودش چای آورد و همینجور من هیجانم بیشتر میشد.

راستی اینم بگم فندقی که گوشی را هم آوردم داخل تا صدای قلبتو واسه بابایی هم ضبط کنم اگر شد واست همینجا میزارمش

فقط خدا میدونه که وقتی دکتر صدای قلبتو واسم پخش کرد چه حالی بودم

از شدت هیجان نفس هام به شماره میومد و شکمم بالا پایین میشد

بینظیرترین حس دنیا شنیدن صدای فندق کوچولوم بود که توی بدنم داشت رشد میکرد و من نمیدیومش و الان صدای قلبشو میشنوم

دلبرکم از شدت هیجان گریه ام گرفته بود و دائم خداروشکر میکردم.که دکتر لبخند ملیحی بهم زد و گفت هرچی صبر کردم تکون بخوره نخورد برو مثانه ات را خالی کن و به احساساتت مسلط باش بعد بیا دوباره چکش کنم.

وقتی اومدم بیرون از اتاق بابایی که اشکامو دید جا خورد ولی بهش گفتم:عزیزم فوق العاده بود صدای قلب فندق را شنیدمخیلی حس خوبی بود و گفتم اشکم اشک شوق.

خلاصه چون مامانی گرسنه شده بود بابایی واسش یه کیک و شیر خرید و دوتایی باهم تواشین نشستیم کلی از حس و حال خوب دیدنت واسش گفتم و کلی دل بابایی خواست که کاش میتونست ببینتت فندقم.

بعد نیم ساعت رفتم داخل و دکتر چک آپ دوم را انجام داد و گفت همه چیزت خداروشککککر خوب و عالیه. ومن در پوست خودم نمی گنجیدم که اینقدر اونجا روی مانیتور خواستنی بودی و دراز کشیده بودی.

به دکتر گفته بودم جنسیتت را بهم نگه و واسم بنویسه و اونم لطف کرد و نوشت و گفت ۹۵درصد درسته و ۵درصد ممکنه خطا باشه.

من هم بدون اینکه جواب آزمایش را ببینم گرفتم و اومدم بیرون.توی ماشین صدای قلبتو به بابایی نشون گذاشتم و عکستم نشونش دادم و کلی فیلم و عکس گرفتیم و خدارو از این همه شادی و سلامتی فندقمون شکر کردیم

نفس مامانی

زود و خوب بزرگ شو

دلم واسه دیدن منتظره

البته سر وقتش

عاشقتیم
پسندها (4)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
7 مرداد 97 22:36
محبت
سمیرا
پاسخ
زیبامحبت